دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند. دارای 1452 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند. دارای 1452 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ابری که مانند سیل آب میریزد. (ناظم الاطباء). آنچه مانند سیل آب ریزد. بسیارآب: سگ دیوانه پاسبانم شد خوابم از چشم سیل ران برخاست. خاقانی. طوفان شود آشکار کز خون شمشیر تو سیل ران ببینم. خاقانی. در ماتم تو گشت مرا چشم سیل ران مانند دیدۀ گهر و چشمۀسنان. درویش واله هروی (از آنندراج)
ابری که مانند سیل آب میریزد. (ناظم الاطباء). آنچه مانند سیل آب ریزد. بسیارآب: سگ دیوانه پاسبانم شد خوابم از چشم سیل ران برخاست. خاقانی. طوفان شود آشکار کز خون شمشیر تو سیل ران ببینم. خاقانی. در ماتم تو گشت مرا چشم سیل ران مانند دیدۀ گهر و چشمۀسنان. درویش واله هروی (از آنندراج)
جانوران دوکفه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بی سر شود، با شکیبائی. بدون عجله. بی تعجیل: صبر آرد آرزورا بی شتاب صبرکن واﷲ اعلم بالصواب. مولوی. و رجوع به شتاب شود
جانوران دوکفه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بی سر شود، با شکیبائی. بدون عجله. بی تعجیل: صبر آرد آرزورا بی شتاب صبرکن واﷲ اعلم بالصواب. مولوی. و رجوع به شتاب شود
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
زنی را گویند که فرزند او نماند و زنی را نیز گویند که هر طفل را که او شیر دهد بمیرد. (برهان) (آنندراج) : از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان. خاقانی
زنی را گویند که فرزند او نماند و زنی را نیز گویند که هر طفل را که او شیر دهد بمیرد. (برهان) (آنندراج) : از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان. خاقانی
سیاه زبان. بدزبان. عیبگو، کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آمده آه سیه زبان. میرالهی (از آنندراج). - سیه شدن زبان، از کار افتادن زبان به سبب پر گفتن. (آنندراج) : فقیه اگرچه سیه شد زبانش از تکرار نیافت مسئله چون کلک تنگ شق ز کتاب. طغرا (از آنندراج). ، سق سیاه شدن: حذر از تیره روزی باید ای اهل سخن کردن زبان چون شد سیه ویران کند شهری بنفرینی. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به سیاه زبان شود
سیاه زبان. بدزبان. عیبگو، کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آمده آه سیه زبان. میرالهی (از آنندراج). - سیه شدن زبان، از کار افتادن زبان به سبب پر گفتن. (آنندراج) : فقیه اگرچه سیه شد زبانش از تکرار نیافت مسئله چون کلک تنگ شق ز کتاب. طغرا (از آنندراج). ، سق سیاه شدن: حذر از تیره روزی باید ای اهل سخن کردن زبان چون شد سیه ویران کند شهری بنفرینی. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به سیاه زبان شود
سیاه کردن. به رنگ تیره درآوردن، نوشتن. با نوشتن کاغذ را سیاه کردن. سیاه ساختن چیزی: برادران منا زین سپس سیه مکنید به مدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه. منجیک. پیرزنی موی سیه کرده بود گفتمش ای مامک دیرینه روز. سعدی. ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد. سعدی. ، بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن: سیه کرد و گران روز غریبان سیاهی روی و آواز گرانت. ناصرخسرو. رجوع به سیاه کردن شود
سیاه کردن. به رنگ تیره درآوردن، نوشتن. با نوشتن کاغذ را سیاه کردن. سیاه ساختن چیزی: برادران منا زین سپس سیه مکنید به مدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه. منجیک. پیرزنی موی سیه کرده بود گفتمش ای مامک دیرینه روز. سعدی. ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد. سعدی. ، بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن: سیه کرد و گران روز غریبان سیاهی روی و آواز گرانت. ناصرخسرو. رجوع به سیاه کردن شود
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 582 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 582 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)